معنی جستجو گر
فرهنگ معین
طلب، کوشش برای یافتن چیزی. [خوانش: (جُ تِ) (اِمص.) = جست وجوی: ]
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
استفسار، بررسی، پژوهش، تجسس، تفتیش، تفحص، جستار، سراغ، طلب، کاوش، کنجکاوی، کندوکاو، وارسی
فارسی به انگلیسی
Hunt, Inquiry, Pursuit, Quest, Search
فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
طلب، تلاش
فارسی به ایتالیایی
perquisizione
فارسی به آلمانی
Absuchen, Durchsuchen, Durchsucht (f), Nachforschen, Nachforschung (f), Suche (f), Suche (f), Suchen
فارسی به ترکی
aramak, araştırmak
معادل ابجد
692